نویسنده: حسین ضیائی



 

بحثی پیرامون آیین سیاسی در فلسفه ی اشراق

پادشاهانی که سهروردی با ایشان همنشین بوده گذشته از ملک ظاهرشاه، فرزند سلطان صلاح الدین ایوبی، چند نفر بوده اند، یکی امیر سلجوقی، علاء الدین قباد که گویا شاگرد سهروردی بوده و نزد وی فلسفه می خوانده و آوازه ی دانشش به گوش بسیاری رسیده بوده (1)، دیگر، سلطان سلیمان سلجوقی که گویا سهروردی پرتونامه را برای وی نگاشته است (2).سه دیگر، ملک عماد الدین ارتق که از دوستداران و هواداران سرسخت سهروردی بوده و شیخ الواح عمادی را به نام وی نوشته است (3).با توجه به این واقعیت که سهروردی با برخی از پادشاهان سلجوقی، که اهل فلسفه بوده اند، مأنوس بوده، آیا نمی توان در آن «مقدمه ها»جنبه های سیاسی یافت؟ و آیا این مقدمه ها هشداری درباره ی آیین سیاسی وی برای دیگران نبوده است؟ وی به پادشاهان می گوید که اگر می خواهید حاکم درست باشید و زمان حکومتتان نورانی باشد، باید به علم و به ویژه تأله بپردازد، و مرا به عنوان معلمتان بپذیرید؛ همان گونه که ارسطو حکمتش را در اختیار اسکندر جوان گذشته بود، من هم حکمتم را در اختیار شما می گذارم.سهروردی، چنانکه عادت وی است، به نمونه های پادشاهان کهن ایرانی نیز اشاره می کند؛ پادشاهانی که بواسطه ی داشتن فره ی کیانی با اعتبار فرمانروایی می کرده اند و کسب حکمت یعنی کسب فره (4).نکته ی مهم دیگری که از گفتار سهروردی بر می آید آن است که سیاست می تواند بر حکمت یک فرد استوار باشد و چنین فردی حکیم متألهی است که می تواند قطب عالم باشد یا امام مدینه ای فاضله و همچون شاهان کهن دارای فره ایزدی و سیاست می باید بر دانش و حکمت او استوار باشد و بر قدرت و نیروی بی مانند وی که دیگران به چشم می بینند.
هر که (یا هر پادشاهی که)حکمت بداند و بر سپاس و تقدیس نورالانوار مداومت نماید، چنانچه گفتیم، او را «فره ی کیانی»و «فر نورانی»ببخشند، و بارق الهی او را کسوت هیبت و بها بپوشاند، و رئیس طبیعی شود عالم را، و او را از عالم اعلی نصرت رسد، و سخن او در عالم علوی مسموع باشد، وخواب و الهام او به کمال رسد (5).
بنابراین، هر زمان که حکیم پادشاهی کند، آن دوران نورانی خواهد بود و کسی که از او خوارق سر زند و صاحب کرامات و رؤیای صادقانه باشد، می باید ریاست مدینه را در دست گیرد.آیا سهروردی با چنین پیامی آشکارا نمی گوید که شاهزاده ای مانند ظاهر فرزند صلاح الدین، اگر بخواهد به عدالت فرمانروایی کند و رئیس طبیعی عالم شود، می باید نزد حکیمی چون سهروردی شاگردی کند و از علوم الاهی بهره گیرد تا صاحب معرفت و حکمت شود؟
پس، می توان گفت که «آیین سیاسی اشراقی»یعنی حکمت در خدمت حکومت؛ و هیبت و شکوه ریاست راستین از آن کسی است که حکمت جسته، از علم انوار الهی آگاه شده به فره ی کیانی دست یافته، صاحب کرامات گشته، و در نتیجه می تواند از نور حق در راه گسترش خیر و عدالت بهره گیرد.چنانکه باز در الواح عمادی می گوید:
و چون نفس طاهر گردد روشن شود به نور حق تعالی، مثنی در تنزیل آمد و گفت «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» ای از تاریکی جهل به نور معارف... و چون نور الهی و سکوت قدسی در ایشان حاصل آید روشن شود و تأثیر کند در اجسام و نفوس ... و چون با روشنایی بزرگ آشنا شود و بر روشنی قدسی روشن گردد، نفوس از و منفعل شوند و ماده ازو متأثر شود... چون فکر دایم دارد در آیات جبروت، و مشتاق شود به عالم روشن و لطیف شود به عشق نورانی و متصف شود به نیک بختی و به خیر و کرم و عدل، به افق اعلی برود و بر اعدای خویش ظاهر گردد و محفوظ باشد و صیتی عظیم او را پدید آید و هیبتی سخت تر پدید آید مر او را. و چون روشن شود به نور حق و قوی گردد به تأیید حق از جمله ی حزب خدا شود... و برسد به نور تأیید و ظفر، چنانکه بزرگان ملوک پارسیان رسیدند.
و نوری که معطی تأیید است، که نفس و بدن و قوی و روشن گردد، در لغت پارسیان «خُرَه»گویند، و آنچه ملوک خاص باشد آن را «کیان خُرَه»گویند.و از جمله کسانی که بدین نور و تأیید رسیدند خداوند «نیرنگ»ملک افریدون و آن که حکم کرد به عدل، و حق قدس و تعظیم ناموس حق بجا آورد به قدر طاقت خویش، و ظفر یافت بدان که از روح القدس متکلم گشت و بدو متصل، و طریق مثال و تجرید و غایت سعادت را دریافت.آنچه قاصدان راه یابند و بدارند از عالم علوی.چون که نفس روشن و قوی گشت از شعاع انوار حق تعالی به سلطنت کیانی بر نوع خویش حکم کرد و مسلط به قدرت و نصرت و تأیید بر عدو خود.
و دوم از ذریت او ملک ظاهر، کیخسرو مبارک، که تقدس و عبودیت را بر پای داشت و از قدس صاحب سخن شد، و غیب با او سخن گفت، و نفس او به عالم اعلی عروج کرد، و متنقش گشت به حکمت حق تعالی و انوار حق تعالی، او را پیدا شد و پیش او باز آمد، و معنی «کیان خُرَه»دریافت، و آن روشنایی است که در نفس قاهر پدید آید که سبب آن گردن ها او را خاضع شوند (6)
در نظام سیاسی-فلسفی سهروردی حکیم متأله، چنانکه گفته شد، شخصی است هم اهل حکمت ذوقی و هم حکمت بحثی.سهروردی چنین کسی را از «اخوان تجرید»می داند که در هر زمان و مکانی ممکن است یافت شوند، چنانکه،به نظر وی، حلاج و افلاطون از این گروه از حکما شمرده می شوند.افراد این طبقه از حکما را نفوس کامله، اصحاب ریاضات، اصحاب سلوک، اصحاب مشاهده، صاحبان امر، اخوان بصیرت، روشن روانان، روان پاکان، اخوان حقیقت و مانند آن ها می داند (7).این افراد دارای صفاتی هستند همچون انبیاء و نیز حدس دقیقی دارند که با آن بدون تفکر ممتد در زمان معقولات را در می یابند و از سر حقیقت آگاه می شوند.اما جزو انبیای مرسل قرار نمی گیرند، زیرا از جانب باری به رسالت مأمور نشده اند (8).افراد این طبقه در مقام خاصی قرار دارند که آن مقام را «مقام کن»می داند (9).(این اصطلاح به تأویل از آیه ی «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول کن، فیکون»(سوره ی النحل؛ 42)و چنین افرادی قدرت خلاقه ی غیر معمول دارند و می توانند هر نوع صورتی را که بخواهند ایجاد کنند و کارهای بی مانند کنند، مانند راه رفتن بر آب، طی ارض، قهر عنصریات. به این دلیل افراد این گروه را «صاحب البرایا»نامیده اند.
در رساله های اصلی سهروردی به بسیاری از شخصیت ها بر می خوریم که، با زعم وی، از این طبقه اند، از جمله خلفای راشدین، حسن بصری، دوالنون مصری، سهل تستری، ابویزید بسطامی، ابراهیم ادهم، جنید، و شبلی (10)این که سهروردی فلاسفه ی مشاء مانند فارابی و ابن سینا را از این گروه ندانسته و از آن جهت است که به زعم وی، حکمای مشاء به طور کلی با ارباب مشاهده مخالفند و مقامات و احوال نفسانی ایشان را در نمی یابند (11).معقولات بر اصحاب مشاهده از «آن»تجربه ی اشراق وارد می شود.ایشان نیازی به آموختگی ندارند و حق مطالبی را بدون مطالعه ی کتاب درک می کنند.در واقع، حدس قوی است که این افراد را «خلیفه الله فی الارض»می کند (12).افرادی ازاین گروه یاد شده که بر فراز و نشیب ها و سختی های سلوک چیره شده اند، در نهایت صاحب قدرت می شوند و قاهر و صاحب تدبیر و صاحب امر، از این رو، ریاست معتبر مدینه حق ایشان است و دیگران می باید فرمانبردار ایشان شوند (13).از نظر سهروردی، اعتبار سیاسی و، بنابر آن، قدرت، هیبت، حکم، شوکت، و حکومت حقه از آن کسی است که کرامات و خوارق وی ظاهر باشد.همان طور که انبیاء به واسطه ی معجزات افراد را به پذیرش بعثت خویش فرا می خوانند، کردار خارق العاده ی رئیس مدینه ی فاضله نیز اهل آن مدینه را به اطاعت از او فرا می خوانند.باید یادآور شد که ابن خلکان و دیگر مورخان به سهروردی نسبت سحر و «نیرنج»داده اند و او را «صاحب برایا»خوانده اند.(14)چنین گفتاری چه بسا در پادشاهان زمان سهروردی بی تأثیر نبوده، به خصوص که وی از فره ی کیانی پادشاهان اساطیری سخن می گوید، از این رو به نظر می رسد که پیام سیاسی سهروردی به پادشاهان روزگارش این است که اگر طالب فره و قدرت و عدالت پیشینیان هستید و اگر می خواهید ریاستتان معتبر باشد می باید نزد حکیمی متأله حکمت بیاموزید.چه بسا چنین پیامی سیاسی در سرنوشت سهروردی مؤثر بوده و کار را به کشتن او کشانده.به عبارت دیگر، قتل او چه بسا به دلیل نظریه ی سیاسی وی بوده نه «براثر حسد حاسدان».

ماجرای قتل سهروردی

چرا سهروردی را در حلب به دستور سلطان صلاح الدین ایوبی کشتند؟ مگر از یک جوان سی و چند ساله ی اهل حکمت-که به روایتی لباس و ظاهرش «به خربندگان»می مانست- بیم چه می رفته است؟ می دانیم که وی در سال 579 وارد حلب می شود و بزودی به دربار ملک ظاهر راه می یابد و پس از چند سال در 587 به قتل می رسد (15).چرا باید شخص سلطان نامه ای به خط قاضی القضاه خود به پسرش درباره ی او بنویسد؟ (16)نباید فراموش کرد که سال 587، سال قتل سهروردی، برابر است با یکی از شدیدترین مراحل جنگ های صلیبی، و نیز هم زمان است با ورود ریشارد شیردل پادشاه انگلستان به عکا (17).یک سال قبل از این تاریخ هم سلطان صلاح الدین در چندین شهر مشغول جنگ با صلیبان بوده و نیز سخت از دسیسه های رشید الدین سنان «پیرمرد کوهستان»که در قلعه ی میسف «الموت ثانی»می زیسته، به ستوه آمده و با مشکلات فراوانی روبه رو بوده است (18).از طرف دیگر، صلاح الدین در معرض توطئه های سیاسی خلفای عباسی و حتی دسیسه های بازماندگان فاطمیان در قاهره هم بوده است (19).می توان پرسید چرا صلاح الدین، با این همه گرفتاری و درگیری و جنگ و دفاع از مصر و بیت المقدس، می باید به مسأله ی حضور یک جوان صوفی ژنده پوش درحلب هم بپردازد؟ (20)درباره ی این ماجرا تاریخ نویسان چیز چندانی روایت نکرده اند. اما، به هر حال می توان پرسید که گفتار و رفتار یک جوان بظاهر گوشه نشین، هم قدر هم که از نظر بحثهای فلسفی و کلامی و فقهی گفتارش گستاخانه باشد، چگونه سبب دخالت شخصی سلطانی سخت گرفتار جنگ شده است؟ می توان بر پایه ی قرینه ها، حدس زد که ماجرای سهروردی می باید پیچیده تر از آن باشد که بظاهر به نظر می آید و او چه بسا درگیر ماجراهایی سیاسی بوده است.می توان حدس زد که صلاح الدین و قاضی القضاه وی آموزش های سیاسی سهروردی را به ملک ظاهر خطرناک دانسته اند.گفتیم که در این آموزه ی سیاسی «حکیم حاکم» نقش اساسی دارد.آیا نمی توان گفت که سهروردی چنین نقشی را برای ملک ظاهر در نظر گرفته بوده و خودش را بخشنده ی حکمت در نظام سیاسی نوینی می دانسته و برنامه ای برای ایجاد مدینه ی فاضله ای در نظر داشته که در آن شاهزاده ی جوان نقشی چون افریدون و کیخسرو داشته باشد؛ مدینه ای که رئیس آن صاحب کرامات باشد و کارهای خارق العاده ی وی ایجاد هیبت و شوکت و فره کند؟
و اما مورخان چه می گویند؟ بهاء الدین ابن شداد، قاضی بیت المقدس، و نگارنده ی النوادر السلطانیه، زندگینامه ی بسیار معروف صلاح الدین ایوبی، چه بسا نقش بسیار مهم اما مرموزی درقتل سهروردی داشته است.وی که از ندیمان سلطان بوده، می توانسته وی را از مقاصد و نتایج سیاسی آموزه ی سهروردی آگاه کند.ابن شداد اهل موصل بوده و مدتها در نظامیه ی بغداد تدریس می کرده و در سال (584)به خدمت صلاح الدین در آمده و تا مرگ وی در سال 589 از نزدیکترین کسان وی بوده است.و نیز می دانیم که در همین سال به سمت مشاور ملک ظاهر در می آید و مصاحب وی می گردد.یعنی همان کاری که سهروردی تا زمان مرگش انجام می داده (21).آیا چنین نیست که ابن شداد خیلی کمتر از آنچه می دانسته در کتاب خود آورده؟ می دانیم که مورخ بزرگ اسلامی، ابن خلکان، در اواخر عمر ابن شداد نزد وی رفته و وفیات العیان ابن خلکان یکی از مهم ترین و قدیمی ترین منابع زندگانی و قتل سهروردی است. می توان گفته های ابن شداد را یکی از منابع اصلی ابن خلکان دانست.وی تنها مورخی است که از ابن شداد در این زمینه یاد می کند و به النوادر السلطانیه ی وی اشاره می کند و می گوید، قاضی حلب، بهاء الدین، معروف به ابن شداد، از سهروردی در کتاب خود درباره ی زندگی صلاح الدین نام برده است.(22)
ابن شداد خود در النوادر السلطانیه از سهروردی تحت عنوان «جوانک»(الشاب)یاد می کند.این قسمت از کتاب ابن شداد گویای نکات ظریفی است که خلاصه ای از آن را می آوریم:
صلاح الدین به دین سخت پایبند بود.به حشر اجساد معتقد بود و همواره کوشا بود تا از شریعت فرمانبرداری کند.از فلاسفه متنفر بود.و نیز از معطله و از دهریون و از هر که مخالفت با شریعت می کرد.به پسرش حاکم حلب، الملک الظاهر، دستور داد تا آن جوانک، که نامش سهروردی بود و در حلب به مقامی رسیده بود، بکشند.زیرا گفته شده بود که وی با شریعت ضدیت کرده و گفته که آن منسوخ می باشد.پس پسر صلاح الدین سهروردی را گرفت و دستور داد تا او را مصلوب کردند و سپس کشتند (23).
از مطالب ابن شداد، که بی گمان برداشت رسمی دولت ایوبی از سهروردی است، چنین بر می آید که فیلسوف و حکیم متأله جوان فعالیت هایی داشته که از طرف دولت ایوبی ضد قانونی دانسته شده و از این رو خود را از جانب او در تهدید می دیده است.می دانیم که اغلب مورخان به سهروردی نسبت سحر، شعبده (شعوذه)، حیل، نیرنج (معرب نیرنگ)و سیمیا زده اند.شهرزوری، که خود فیلسوفی اشراقی بوده، وی را «صاحب کرامات»می دانسته(24).ابن ابی اصیبعه گفته که سهروردی علم سیمیا می دانسته، و از وی کارهای شگفتی هم در این فن دیده شده است (25).شهرزوری این گونه افعال را به خاطر آگاهی سهروردی از اسرار الهی می داند (26).یکی از مورخان قرن هشتم، الذهبی، در کتاب العیار بر آگاهی سهروردی از علوم اوائل تکیه می کند و دلیل قتل وی را فاسد کردن عقاید پسر سلطان، یعنی ملک ظاهر، می داند (27).در برخی نسخه های نزهه الارواح شهرزوری، به عبارتی شگفت بر می خوریم که در آن از قول برخی از اصحاب سهروردی می گوید که وی را «رسول الله»هم نامیده اند.(28)
می بینیم که از یک سو اکثر مورخان به سهروردی نسبت ساحری و شعبده می دهند و برخی دیگر، وی را صاحب کرامات و «المؤید بالملوکات»می دانند.چنین طیف وسیعی از داوری را درباره ی کمتر کسی در تاریخ اسلام سراغ داریم.بر مبنای گفتار مورخانی چون بهاء الدین ابن شداد، ابن ابی خلکان، می دانیم که سهروردی وارد حلب شده و در آنجا ابتدا در مدرسه ی جلاویه و سپس در مدرسه ی نوریه با فقهای حنبلی حلب به بحث می پردازد و بزودی به دربار ملک ظاهر شاه راه می یابد و در زمره ی همدمان و مشاوران طراز اول وی قرار می گیرد.برخی از فقها و علما گفتار وی را ضد شریعت می شمارند و وی را ملحد می نامند، و نسبت شعبده و ساحری نیز به وی می دهند و در این داوری پافشاری می کنند تا آن که سلطان صلاح الدین دستور قتل وی را صادر می کند.برخی از مورخان اخیر، مانند ابوریان، چنین عنوان کرده اند که سهروردی اسماعیلی بوده و از این رو عقاید باطنی وی باعث قتلش در حلب شده است (29).اما، در هیچ یک از متون تاریخی اشاره ای به عقاید باطنی سهروردی نشده و خود سهروردی هم در هیچ یک از رساله ها و کتاب هایش اشاره ای به عقاید اسماعیلی نمی کند.و نیز این که برخی از معاصران گفته اند که سهروردی به اصل «ولایت»معتقد بوده هم خلاف حقیقت است .البته اینکه سهروردی وارد حلب شده و به همراهش عده ای اهل شمشیر و قلم هم بوده اند و عقاید تازه ای بیان داشته که قاضی الفاضل، قاضی القضاه صلاح الدین وابن شداد و دیگران آن ها را خطرناک دانسته اند، شاید به حقیقت امر بسیار نزدیک باشد، و همان گونه که شهرزوری نقل کرده، علمای حلب، به هر حال، به او تهمت زندقه و دعوی نبوت زدند:
سبب کشته شدن او، چنانکه به ما رسیده، این است:او چون از روم بر آمد و به حلب رسید، به حسب اتفاق میان او و ملک ظاهر بن صلاح الدین یوسف، که صاحب مصر و یمن و شام بود، دیداری دست داد.و ملک شیخ را دوست داشت و معتقد شد.علمای حلب بر شیخ جمع آمدند و کلمات او را می شنیدند و او در بحث ها بر عقاید حکما و تصویب آن ها پای می فشرد و آرای مخالف حکما را نادرست می شمرد و در آن باب مناظره می کرد و الزام می داد و اسکات می فرمود.و در آن هنگام به قوت روح القدس چون عجایب بسیار اظهار می ساخت، بر کینه و عداوت ایشان می افزود.پس آن جماعت بر تکفیرو کشتن او اتفاق کردند و چیزهای بزرگ به او نسبت دادند.چنانکه گفتند، او دعوی نبوت می کند و حال آن که او از این دعوی بری بود.حق، سبحانه و تعالی، حاسدان را زیانکار و بد روزگار سازد.سلطان را بر قتل او تحریک کردند.او (ملک ظاهر)ابا کرد.از جمله آنچه نوشتند به پدر او، صلاح الدین، این بود که اگر این مرد بماند و دین و دنیا را بر شما می شوراندو فاسد می گرداند.(صلاح الدین)به پسر خود نوشت که او را بکش.او نکشت.مرتبه ی دیگر بازنوشت و تهدید بر آن افزود که اگر او را نکشی حکومت حلب را از تو باز می گیرم... چون شیخ را این حکم محقق گشت و حال را آن چنان دید، گفت مرا در خانه محبوس سازید و طعام و شراب ندهید تا آن که به الله، که مبدأ کل است، واصل شوم(30).
می بینیم که سخنان شیخ چنان تهدید آمیز و «آیین سیاسی اشراقی»وی چنان فتنه انگیز شمرده شد که وی را به این خاطر کشتند.اما باز باید تأکید دارد که آیین سیاسی این فیلسوف مانند آراء فلسفه ی سیاسی کلاسیک (از افلاطون تا فارابی)نیست، بلکه عقاید وی بر مبنای نقش بنیادی حکمتی خاص در مدینه و کاربرد آن توسط حکیمی حاکم استوار است و این دستورالعمل سیاسی را نمی باید به صورت رأی مجرد فلسفی در آورد.پاره ای از عقاید سیاسی وی بیشتر در جهت به هیجان آوردن پادشاهان زمان خودش است و نه چیزی دیگر ودر نهایت الهام شخصی خود وی نقش اساسی را بازی می کند.

پی نوشت ها :

1-بدیع الزمان فروزانفر در زندگانی مولانان جلال الدین، (تهران، 1356)، صص 24-28؛ از مختصر تاریخ سلاجقه چنین نقل می کند:«علاء الدین کی قباد، که از اکابر دهر و فضلای عصر بود... در اجزاء حکمت از مستفسدین شهاب الدین مقتول بود.»
2-همان، ص 184، و نیز محمد جواد مشکور، مقدمه ای بر اخبار سلاجقه ی روم، تهران، 1940، ص 93
3-مجموعه ی مصنفات، ج3، ص 110-195، و 46 به بعد.
4-H. Corbin,En Islam iranian, vol 2, pp.96-100, 336,351- 353
5- مجموعه ی مصنفات، همان، ج3، ص 81
6-همان، صص 185-187
7-همان، ج2، ص 242حواشی.
8-همان، ج1، ص 59 به بعد
9-همان، ج2، ص 242
10-همان، ج3، ص 76
11-همان، ج1، ص496
12-همان، ج3، صص 446-447
13-همان، ج1، ص 112
14-همان، ج1، صص 103-104
15-اصول الفلسفه الاشراقیه، همان، ص 19، طبقات الاطباء، همان، ص 643، و نیز:
K.M. Sehon, A History of the Crusades, philadelphia, 1955, pp.583 ff; H. Gilolo, TheLife of Saladin.oxford, 1983, p.48, n.5.
16-طبقات الاطباء، ص 642
17-G. Slangher, Saladin,New Yourk, pp.221. ff.
18-J.J.Saunders,Aspects of the Crusades, New Zealand, 1962,pp.26, 256
19-شهاب الدین المقدس، کتاب الروضتین فی اخبار الدولتین، قاهره، 1287، ج2، ص 120
20-S. Lanepoole, Saladin and the Fall of the Kingdom of Jerusalem, London, 1898 p.20
النوادر السلطانیه، تصحیح جمال الدین الشیال، قاهره، 1964، صص 31-32
21-Franz Rosenthal, A History of Muslim Historiography, Leiden,1968,1968,pp.170ff
22-وفیات الاعیان، همان، ص 273
23-النوادر السلطانیه، همان، ص 7
24-نزهه الارواح، ج2، ص 124
25-عیون الانباء فی طبقات الاطباء، صص 641-646
26-نزهه الارواح، ج2، صص 119-120
27- کتاب العبار فی خبر من عبر، تصحیح صلاح الدین منجد، ج4، صص 263-265
28-نزهه الارواح، همان، ج22، ص 126
29-ابوریان، به نقل از: M.Horten,Die philosophie des Islam
30-مجموعه ی مصنفات، همان، ج3، صص 27-28؛ و نزهه الارواح، همان، ج22، ص 120

منبع: نشریه فکر و نظر شماره 1